تقدیم به پیشگاه رسول ثقلین نبیّ اکرم (ص)
بلوغ سبز ایمان
کوچة باورمان بنبست بود
پهنة خاطرهها تنگ
بر تن عاطفهمان، پوشش تیغ
قفل بر دلها سوار
کوچة باورمان بنبست بود.
مغیلان سلطنت میکرد
فوج معماران کوچه،
در کویر ناجوانمردی،
در کویر خود فروشی،
چاه میکندند
گند پستی و حماقت میچشاندند؛
دانة جهل و خرافه در زمین ذهنمان میکاشتند،
تا که «آری» از لبان ما بچینند
کوچة باورمان بنبست بود.
اهل بن بست
دست تنها
تند و تیز
مشق «بودن» مینوشتند،
تا که «ماندن» بر صحیفة ذهنشان آباد ماند؛
مرگ اندیشه و روح
زنده گردد.
کوچة باورمان بنبست بود.
آجر و خشت و ملاتش: «بودن» و «ماندن»
سالهای سنگ و تیغ
گورستان تاج بر سر کرده بود.
ناگهان
ناگهان تندر فریاد،
آسمان کوچه را در بر گرفت
خیمهها از «نه» به پا کرد: نه نه نه ...
هیبت پژواک آن، بر خانهها سایه فکند.
همچنان
کوچة باورمان بنبست بود.
آن صدا،
یک صدای آشنا بود.
آن صدا از خانة همسایهمان بود.
گوشها لرزید؛
قلب معماران کوچه، بیشتر.
او هماره «نه» به لب داشت
دفتر معرفتی همره او
ورقش میزد و میگفت:
اهل بنبست! ای عزیزان!
در ورای کوچهتان اصلاً کویری نیست
چاه نیست؛
خار صحرا نیست؛
نوبهار است؛
آسمان است؛
شرط رفتن: گفتن «نه» هم به «بودن» هم به «ماندن»
او پیاپی با کلید و تیشة «نه»
ریشة بنبست را کند؛
قفلها را گشود؛
با شکیبایی همآوا شد؛
تا سرانجام،
کلّ ما بنبستیان را ره نمود.
ره به سوی قلّهها؛
ره به اوج آسمان؛
ره به گلزار بهشت؛
سقف آن تا بینهایت،
آجرش ایمان، ملاتش آگهی.
و اینک اینک
در بلوغ سبز ایمان
فصل خوب «رفتن» و «صیرورت» زیبا
کوچة باورمان بنبست نیست.
کوچة باورمان بنبست نیست.
مبعث رسول اکرم (ص)
27/رجب/ 1410 برابر با 4/ اسفند/ 1368
برچسب : نویسنده : majidrastandeho بازدید : 115